کوچولوی مامان چند وقت پیش هم رفته بودیم حرم بابایی منتظره من بود تا زیارتم تموم بشه وقتی من رسیدم دیدم بابایی نیست بهش زنگ زدم گفت رفته کتاب فروشیه که اوندفعه رفتیم منم رفتم داخل کتاب فروشی!دیدم بابایی جونت 2تا کتاب دستشه سریع باخوشحالی گفت:این کتابارو برا بچه مون خریدم!! منم از کارش خندم گرفته بود گفتم خیلی خوبه اما قیمتش زیاد نباشه؟! باباییت بایه لحن جدی گفت برا تربیت بچه هر چقدم خرج کنیم بازم کمه این کتابارو ،هم من میخونم هم تو خلاصه هر جا کتاب خوبی بابایی گلت ببینه میگیره برات ...